یاد

ساخت وبلاگ
دسته بندی : با بزرگ‌منشی دروغین و هم‌چنان که آشفتگی و خشم در لرزش صدا احساس بشه: "عزیزم نه پول همرامه نه خوراکی! ولش کن نمی‌خواد!"پسر بچه: "اشکال نداره! فدا سرت! حال می‌کنم شیشه‌ تمیز باشه!"پسرک با ذوق زدگی متمولانه‌ و پر محبتی که انگار غم رو از چهره‌ی منگِ مقابلش تشخیص بده: "سردته؟! اونجا آتیش روشن کردیم! بیا خودتو گرم کن!"چراغ که سبز شد سریع فکر حقیری از روی درک نادرست زندگی ذهن رو پر کرد: باید آینده‌ی این بچه رو دید که چطور دنیا تغییرش میده نویسنده: زوینـا | یکشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۰ - 13:47 آخرین مطالب یاد...
ما را در سایت یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zevina بازدید : 88 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 10:24

دسته بندی : گفتگو هایی با خودم هیچ وقت در وجود من آتشی روشن نشده است. نه حیات بخش و سازنده و نه مخرب و سوزاننده.... نه، زندگی من با خاموشی شروع شد. این حرف عجیب است، اما حقیقت همین است. از همان دقیقه‌ی اول که خود را شناختم احساس کردم که رو به خاموشی‌ام.`... از آن‌جا که خود صادقانه به چیزی دل نبسته‌اند پریشانند، در همه سو پراکنده‌اند. راستای خاصی ندارند. زیرا این علاقه‌ی ظاهری به همه چیز خلاءی پنهانی است، بی‌علاقگی به همه چیز زیر آن محسوس است....پ‌ن:قهرمان ما، غوطه‌ور در اندیشه و سوار بر یابوی خیال، در تقابل با واقعیت، زمین‌گیر، بی شباهت به یفیموف قهرمان ناقصِ نیه‌ توچکای داستایفسکی نیست و از جهتی قرینه‌ی دن کیشوتِ سروانتس که با اندک هوشی، خیال را به واقع آمیخته و به پا خواسته است.آن‌چنان غرق در آبلوموف که او؛ 16 ماه برای خواندن زمان گذشت برچسب‌ها: آبلوموف, گنچارف, ایوان گنچارف, ادبیات روسیه, سروش حبیبی نویسنده: زوینـا | جمعه هفدهم دی ۱۴۰۰ - 15:3 آخرین مطالب یاد...
ما را در سایت یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zevina بازدید : 89 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 10:24

دسته بندی : گفتگو هایی با خودم ... و بر بامِ خاموشِ تو                      بر سرت؛ و بر جانِ اندُه‌گینِ توکه غمین نشسته‌ای                        هم از آنگونه                                      به زندانِ سال‌های خویش.و چندان که بازپسین شعله‌ی شه‌پرهاشاندر آتشِ آفتابِ مغربی                        خاکستر شود،اندوه را ببینی               با سایه‌ی درازشکه پاهم‌پای غروبلغزان      لغزان            به خانه درآیدو کنارِ تودر پسِ پنجره بنشیند.او به دستِ سپیدِ بیمارگونهدستِ پیرِ تو را...و غروببالِ سیاهش را..."شاملو" برچسب‌ها: شاملو, در آستانه, مرثیه های خاک نویسنده: زوینـا | چهارشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۱ - 0:19 آخرین مطالب یاد...
ما را در سایت یاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zevina بازدید : 97 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 10:24